جدول جو
جدول جو

معنی سفت کاری - جستجوی لغت در جدول جو

سفت کاری
شغل و عمل سفت کار مانند آجرچینی و پی سازی در ساختمان
تصویری از سفت کاری
تصویر سفت کاری
فرهنگ فارسی عمید
سفت کاری(سِ)
مقابل نازک کاری در بنایی. (یادداشت مؤلف). محکم کاری
لغت نامه دهخدا
سفت کاری
محکم کاری اساس بنا به وسیله آجر و سیمان و غیره
تصویری از سفت کاری
تصویر سفت کاری
فرهنگ لغت هوشیار
سفت کاری
انجام دادن کارهای پی سازی، دیوارچینی و پوشاندن سقف ساختمان، مقابل نازک کاری
تصویری از سفت کاری
تصویر سفت کاری
فرهنگ فارسی معین
سفت کاری
پی سازی، دیوارسازی، دیوارچینی
متضاد: نازک کاری
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ساخت کاری
تصویر ساخت کاری
ساخته و پرداخته کردن، عمل ساختن و آماده کردن چیزی
فرهنگ فارسی عمید
بنّایی که کارش آجر چینی است و پایه و دیوار و سایر قسمت های ساختمان را با آجر می سازد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هفت کار
تصویر هفت کار
چیزی که در آن هفت رنگ به کار رفته باشد، برای مثال باز فراش چمن یعنی نسیم نوبهار / بر چمن گسترده فرشی از پرند هفت کار (ابن یمین - ۵۵۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سقط کاری
تصویر سقط کاری
به کار بردن سنگ و آجر در ساختمان، آجرکاری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کشت کاری
تصویر کشت کاری
زراعت، حرفۀ زارع، کشت کاری، کشاورزی، کشت و زرع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ستمکاری
تصویر ستمکاری
عمل ستمکار، ظلم و تعدی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دست کاری
تصویر دست کاری
دست بردن در چیزی، کنایه از تغییر دادن و مرمت کردن چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سفیدکاری
تصویر سفیدکاری
شغل و عمل سفیدکار، گچ مالیدن به دیوار، گچ کاری، کنایه از بی حیایی، بی شرمی
فرهنگ فارسی عمید
(یَهْ)
کنایه از ظلم و شوخی. (آنندراج) (غیاث) :
در سیه کاری چو شب روی سپیدآرم چوصبح
پس سپید آید سیه خانه به شب مأوای من.
خاقانی.
آتش ارچه سرخ روی است از شرر
تو ز فعل او سیه کاری نگر.
مولوی.
چند بتوان ساخت موی خویش چون قیر از خضاب
چون نمیگردد جوان دل زین سیه کاری چه سود.
صائب.
رجوع به سیاه کاری شود
لغت نامه دهخدا
(هََ)
چیزی که در آن هفت رنگ بافته باشند. (انجمن آرا) (برهان) :
باز فراش چمن یعنی نسیم نوبهار
بر چمن گسترد فرشی از پرند هفت کار.
ابن یمین
لغت نامه دهخدا
(سِ تَ)
عمل ستمکار. ظالمی. ستمگری. جور. ظلم:
این کارد نه از بهر ستمکاری کردند
انگورنه از بهر نبیذ است بچرخشت.
رودکی.
داده ست بدو ایزد خلق همه عالم را
وایزد نکند هرگز بر خلق ستمکاری.
منوچهری.
در طاعت بیطاقت و بی توش چرایی
ای گاه ستمکاری با طاقت و با توش.
ناصرخسرو.
گر همی عمر ابد خواهی بپرهیز از ستم
زآنکه از روی ستمکاری است اندک عمر باز.
سنایی.
ز باد جور ستمکاری و بلیت من
جراحت دل مظلوم را رسید ستیم.
سوزنی.
دادگری شرط جهانداری است
شرط جهان بین که ستمکاری است.
نظامی.
ترحم بر پلنگ تیزدندان
ستمکاری بود بر گوسفندان.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(سَ /سِ)
گچ کاری. دیوار یا سقف خانه را با گچ برنگ سفید درآوردن. سپیدی. رنگ سپید:
آموزد سرو را سواری
شوید ز سمن سفیدکاری.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(سِکْ کَ / کِ)
کار سکه کردن. عمل سکه زدن: به دستور مقرر در اشرفی و عباسی سکه کاری نمایند. (تذکره الملوک ص 33)
لغت نامه دهخدا
(زِ)
فحشاء. (مهذب الاسماء) (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) ، بدعملی. فعل زشت کار:
جهان را گوهر آمد زشت کاری
چرا زو مهربانی گوش داری
بنزدش هیچکس را نیست آزرم
که بیقدر است و بی مهر است و بی شرم.
(ویس و رامین، یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
رجوع به زشت و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از هفت کار
تصویر هفت کار
چیزی که دارای هفت رنگ باشد: (بازفراش چمن یعنی نسیم نوبهار برچمن گستردفرشی ازپردهفت کار) (این یمین)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صفا کاری
تصویر صفا کاری
عمل صفا دادن جلا دادن زدودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سفید کاری
تصویر سفید کاری
گچکاری
فرهنگ لغت هوشیار
زمختکاری در ساختمان به کار بردن آجر و سنگ و دیگر مصالح مقابل نازک کاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ستمکاری
تصویر ستمکاری
عمل ستمکار ظلم ستم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سقط کاری
تصویر سقط کاری
آجر، کاری، به کار بردن آجر و سنگ در ساختمان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سفیدکاری
تصویر سفیدکاری
گچکاری
فرهنگ فارسی معین
گچ کاری، نازک کاری
متضاد: سفت کاری
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نمک نشناس، با صفت، فرد با معرفت
فرهنگ گویش مازندرانی